میم شین

به امید گوشه ای نگاهی تا نگاه من و تو عوض شود

میم شین

به امید گوشه ای نگاهی تا نگاه من و تو عوض شود

میم شین

در این فضا سعی شده در کمال ایجاز و اختصار و با نگاهی نو و جدید به بررسی مسائل اطراف پرداخته شود.
شاید اگر من رنگ عمل به نوشته ها بزنم و با وجودم قلم بسایم بهتر شود.
دعا کنید

پیام های کوتاه
  • ۱ فروردين ۹۹ , ۱۳:۵۹
    بهار
  • ۲۹ اسفند ۹۸ , ۱۴:۴۱
    شفا
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۳/۰۴/۱۱
    سگ
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۹ خرداد ۹۸، ۱۳:۲۶ - مینا
    عالی
  • ۲۲ مرداد ۹۷، ۱۸:۳۲ - باران
    ...
پیوندهای روزانه

لبخند مادر - پرده ی دو

شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۰۸ ق.ظ

خودش خوب می دانست که وقت برای ماندن ندارد

دست به کار شد

نگران بود

(یادش بخیر وقتی مرد نابینا آمده بود، سریعاً جابه جا شد. گفتند او تو را نمی بیند و گفت من او را می بینم)

حالا زمان آن رسیده بود که باز هم کار خارق عادتی انجام دهد

(ای کاش به این عادات عادت می کردیم)

می گفت دوست دارم حتی بعد مرگم هم کسی حجم بدنم را نبیند

و اسما چاره را در تابوت دید

و مادر بار دیگر لبخند زد

  • میم شین

نظرات (۱۰)

:(
پاسخ:
آه
  • میلاد فرضی زاده
  • خوب بود ...
    اجرتون با حضرت
    پاسخ:
    ای کاش می تونستم حرفای دل وامونده م رو راحت بزنم
    قربونت برم عزیز دلم
    برام دعا کن
    عزیزم
    واقعا این پرده دردی جانسوزی را در دل و ذهن تداعی میکند...
    پاسخ:
    خدایم می داند که ...
    غمگین بود لبخندش...
    پاسخ:
    تابوت
  • محمد امین .م
  • سلام

    وبلاگ شش گوشه با هدیه به حضرت مادر بروز شد

    http://6gosheh.blog.ir/

    پاسخ:
    سلام.
    باورم نمی شه
  • محدثه انصاری
  • چاره...
    پاسخ:
    ...
    سلام
    نمیدونم لبخندبزن واسه داشتن همچین مادری یاغمگین باشم واسه ازدست دادنشون
    پاسخ:
    قشنگ گفتید
    واقعاً جای تردیدِ
    سلام...

    دعوتید به:
      

    http://heyateketab.blog.ir/post/188
    پاسخ:
    سلام
    اومدم هم پیش شما و هم پیش اونجا
  • الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
  • ما هیچی از حضرت زهرا نمیدونیم...
    کسی که دلیل خلقت هر دو جهانه ، امام زمان با ظهورش از این همه ابهام پرده برمیداره....
    یا مهدی.......
    الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد  وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
    پاسخ:
    عجل لولیک الفرج
  • هـوای سپید
  • سلام

    بُـویِ مادَرم

    صِـدای خنـدیدنـم حَـیاط را  پُر کرده بود

    مادَرم دنبالم می کرد

    دورِ حـیاط...

    لباسم به لبه ی حـوض گـرفت

    هـراسان بالای سرم آمـد

    نشست...

     ـ زخمی شدی دخـترکَم؟!

    پـایم درد میکرد اما خنـده امـانم نمی داد

    مادرم هم به خـنده آمد...

    به آغوشم گـرفت، موی سرم را بویـید

    بوسـید...

    دستـانم را به پهلوی مـادرم حَـلقه زدم

    سَرم را به سیـنه اش

    چه بُوی خوبی

    بُوی مادر...

    این لَحـظه را به عـالَمی نمیـدهم

    مَن

    مـادَرم...

     

    صـدایی از کوچه به گوشَم رسـید

    تَرسـیدم

    به سـمت دَر رفت

    به آرامی دَر را باز کـرد

    کـوچه پُر شد از جمعیت

    چند مَرد بزرگ...

    در کِـنار مادَرم می دیدم

    قـصد ورود به خانه ای داشـتـند

    بـه زور...

    مادرِ آن خانه مانع شـده بود

    دیده بودمَش

    نِگاهی مِهربان

    مـتین و بـاوقار...

    صـدایی از میان جمعیت بلند شـد

    هـیزم بـیاوَرید!

     

    هـنوز می دیـدَم...

    دَر را آتش زدند

    کسی با لَـگد بر دَر کـوبید

    جُثّه ای بـزرگ داشت...

    دَر بـاز شد

    نـاله ای به آسمان رفت...

    همه می دیـدند

    فقط و فقط نِـگاه میـکردند

    هیـچ کَس دلش نَسوخت

    هوا بوی بَـدی می داد

    بی رَحمی...

     

    مـادرم را محکم به آغوش گـرفتم

    نفسم به سـختی بالا می آمـد

    سنگین بود...

    اگر مادرم به جای آن زن بود

    می مُردم...

    پاسخ:
    سلام
    من چی می تونم بنویسم
    زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
    اتفاقی مقابلم رخ داد
    وسط کوچه ناگهان انگار
    زن همسایه بر زمین افتاد
    سیب ها روی خاک غلطیدند
    چادرش میان گرد و غبار
    قبلاً این صحنه را نمی دانم
    در من انگار می شود تکرار
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">