این که مادر به من گل داد
نمی دانم چرا این به ذهنم آمد
همیشه برای امر خیر می گویند فلانی آستین بالا زد
ولی مادر حتی برای غسل هم به علی گفت آستینی بالا نزند تا نبیند
این هم حکمت کار مادر است
هیچ کس نباید از سر بازو با خبر شود
- ۰ نظر
- ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۴۷
مو پریشان کردنت من را چه حیران می کند
لذت دیدار تو من را چه میزان می کند
قلم به دست می شوم
بی ادب نیستم ولی برای موجود و مخلوقی مقدس چون تو نوشتن بی ادبی است
با این حال این حال را لابه لای وازه ها جا می گذارم تا آن بانوی مقدس با دانایی ش به مروارید میان صدف جمله هام برسد
اولین زیارتم حرف هام فلسفه شد
و جوابش منطق
ارسطو پایش وسط آمد
و من با یاد ارسطو مهر و محبت و دوستی و علاقه و عشق آن شب را در این سطور به سینه ی صاف تو می سپارم
باشد که با پیوند به سرچشمه پیوندمان پیوندتر شود
و این آخرین نوشته ی مهدی شریفی برای مادرش در طول یک سال است
من نوشتم و تازه فهمیدم که ماادریک ما لیلة القدر
هرچه نوشتم به او وابسته تر شدم
و حالا در خیالم کنار مرقد مادر، میان قلب سیاهم می ایستم و به احترامش خم می شوم
و جای سلام دعامی کنم برای سلامتی پسرش و ظهورش تا با آمدنش بغض خفته در گلویم را ...
و او می آید
و مادر همچنان مادر است
قشنگترین مونولوگی که شنیدم
اکبر عبدی در فیلم مادر حاتمی کیا
مادر مرد از بس که جان ندارد
حالا تابوت هم برای رسیدن همراهش با لبخند لحظه شماری می کند