سلمان را خواندی
و سلمان اجابت کرد
آمد
خرمای بهشتی اش دادی
و فرمودی
وقتی تناول کردی، هسته هاش را برایم بیاور
و سلمان رفت
غافل از این که میوه ی بهشتی اضافات ندارد
دیدن زهرا و از او گفتن بهانه نمی خواهد
- ۶ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۳۵
سلمان را خواندی
و سلمان اجابت کرد
آمد
خرمای بهشتی اش دادی
و فرمودی
وقتی تناول کردی، هسته هاش را برایم بیاور
و سلمان رفت
غافل از این که میوه ی بهشتی اضافات ندارد
دیدن زهرا و از او گفتن بهانه نمی خواهد
شب جمعه خدمت استادم رسیدم
در خلال مناجات فرمود
وقتی دعا می خوانی و با دعا مأنوس می شوی
به فیض می رسی
و فیض زهراست
إقرأ بسم ربک الذی خلق
و پیامبر بخوان به نام خداوندگاری که خلق کرد
چند روزی می شد که پدر طعامی نخورده بودند
در خانه هم طعامی نبود
به خانه ی زهراش رفتند
طلب غذا کرد
و زهراش شرمنده شد که عذایی برای پدر ندارد
و پدر رفتند
و زهراش غمگین
و در خانه به صدا درآمد
و قرص نانی و تکه گوشتی برایش آوردند
و زهراش خود را مقدم به پدر نداست
و حسنینش را راهی کرد تا پدر را صدا بزنند
و از طعام نوش جان کردند
و زهرا گفت این طعام از خدایی است که به هر که بخواد روزی بی حساب می دهد
اللّهمّ صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها [و السّرّ المستودع فیها] بعدد ما أحاط به علمک.
بارپروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامیاش و فرزندان عزیزش [و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی]، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
و چقدر زیباست اگر بدانی در این صلوات از پسرش، امام زمان ما هم یاد شده
راز مادر مهدی ست
پیشاپیش درخواست می کنم که روضه ی این شب جمعه ام را نخوانید
پدرش می فرمود
هرکس برای دخترم صلوات هدیه بفرستد
خداوندگار از او می گذرد
و در این گشت و گذارِ ربوبی، او را به من در بهشت ملحق می کند
اللهم صل علی محمد و ال محمد
اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سرّ المتودغ فیها بعدد ما احاط به علمک
با کسب اجازه از خودش
و با دعوت از اشک
می نویسم از:
حسن فقط هفت سال میم کم داشت
ادامه نوشت:
میم مثل خود مثل
میم مثل میم شین
میم مثل من که برای مادر می نویسم
میم مثل مادر
میم مثل محسن
میم مثل میخی که
خواستم صبر را معنا کنم
دیدم ریشه های این گیاه تلخ وقتی جان گرفت که زینب در خواب دید که در طوفان به هر جای درخت متمسک شد، جدا شد
تلخیِ صبر برای آن دوران است
و حالا صبر چیزی الّا جمیلا نمی شود
زیاده نوشت:
خوب از مادرت درس ولایت مداری گرفتی
راستی روز معلم برای مادرت چه تحفه ای بردی؟
شنیده ام که برای مادرت ام البنین سپر بردی
و برای مادرت زهرا ...
پیراهنی نمانده بود...
شعر نوشت:
شعرش تازه ی تازه ست
سلام من به تو بانو، به تو بانوی زیبایی
ندیدی جز تجلی را، ندیدی جز جمیلایی
تو هم مجنونی و لیلا، تو هم فرهاد و هم شیرین
تو شادی آفرین هستی، دلیل حظ دنیایی
تو زیبابینی و زیبا، تویی زینتگه زیبا
درونت جلوه گر شد دین، تویی یک فرد رویایی
تو خطبه خواندی و انگار پدرجان خطبه می خواند
زبانم الکن از تشبیه، تو همچون مرغ مینایی
یکی خواندت تو را حوّا، یکی گفتنش تویی ساره
یکی مریم تو را خواند و یکی هم گفت زهرایی
برو شاعر سر اصلش، بگو از لحظه ی وصلش
کنار باغ گل بود و کنار حس تنهایی
دلش با روضه همسو شد، خیالش رفت،تا کوفه
شنیدش صوت قرآن را، عجب قاریِ قَرّایی
***
برو زینب نمان اینجا، اماان از مردم اینجا
برو زینب همین حالا، به یاد کربلایی ها
نمی دانم چرا
ولی اعتکاف مرا یاد انسان و انسانیت می اندازد
آن جا که سه روز، افطارت اهدای غذا به مسکین و اسیر و یتیم بود