خودت شعری، چه نابی تو
گل آبی، گلابی تو
من از عطر تو سرمستم
- ۱ نظر
- ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۳
این همه اشک سحر کز رخ من می بارد
اجر صبری است کز آن معجر سرخم دادند
عین ابتدایی او هم چشم است هم چشمه
بای او بوسه هایی است که پنج امام بر دست های او کاشته اند
الف او را چه با مد بخوانی و چه بی مد نشانی از قد و قامت بی انتهای او دارد
سین او سوزی است از سینه که اگر رها شود دشتی را سوران و بریان می کند
این ها رباعی عباس بود
کم می نویسم
هم شما ببخشید
هم مادرم که خودش می داند دلیل کم کاری هایم را
از کجا بگم
از دلتنگی
از دل شوره
از رویاهای برباد رفته
از دنیایی که نخواستیمش
واقعاً از کجا بگم
یه سر پر از سؤال
سؤالای عجیب غریب
سؤالای بی پاسخ
نمی دونم شاید محکومیم باشه سردرگمی
حال این روزام غریبه ایست آشنا
منتظرم
منتظر تعبیر یک رویای بزرگ
رویایی که غیر ممکن نیست
درخت آرزوها به زودی باید به بار بشینه
آره
باید
من اجبارش می کنم
آرزوهای عزیز لطفاً
خواهشاً
به حقیقت بپیوند
قربانت
ن.ر