چقدر حرف نگفته میان کم حرفی ست...
خیلی وقت بود ننوشته بود
وبلاگم رو باز کردم ولی هر کار کردم جز این یه مصرع هیچی نتونستم بنویسم
- ۰ نظر
- ۲۱ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۵۹
چقدر حرف نگفته میان کم حرفی ست...
خیلی وقت بود ننوشته بود
وبلاگم رو باز کردم ولی هر کار کردم جز این یه مصرع هیچی نتونستم بنویسم
غرور دارم
در عدم
آن قدر با شکوه و فرّ ور رفتم با دین
تا فروردینی شوم
آب می خورد
قصه عاشقی ما
از همان رود
دم موج موهات
(جاده چالوس - روستای امامزاده حسن (حسنکدر) - نوروز 1400)
همیشه گفته اند سکوت علامت رضاست
حالا نزدیک ولادت حضرت مهربانی ها فقط سکوت می کنم تا هدیه ام را بگیرم
صبح ملکوت بود و من بودم و تو
دل محو قنوت بود و من بودم و تو
ای کاش پس پنجره فولاد ت
یک لحظه سکوت بود ومن بودم وتو
نعمت فراوان بوده و گل از خدایت داده اند
آخر رضایی می شوی وقتی رضایت داده اند
خار دو چشمان توام، راه گلویت بسته ام
آقای من! صاحب زمان! از کرده ی خود خسته ام
قبل سحر با خدایم گفتم
من برای تو بندگی نکردم
و تو برایم به جز خدایی نکردی
برای خودم می نویسم
برای خودم که یک سال به رفتنم نزدیک تر شدم
و من می روم
و بی قراری هایم لحظاتی تمام می شود
و لحظاتی بعد باز شروع
و نگران فرداترم می شوم
که چه می کند خدا با من و این همه سال های از دست رفته ام
پیشاپیش خدا مرا رحمت کند
برای مولودهای امروز طلب رحمت و استغفار کنید
ممنون
مرده هم فکر قیامت دارد
آرمیدن چقدر دشوار است...
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که حال یاری، سخت است بی قرارش