313

مجنون ترین فرهادها باید شیرین ترین لیلا را مجاب به آمدن کنند
هنوز به حد نصاب نرسیدند

پدر شدن سید مرتضی علوی

اسم أسما را برای دخترش انتخاب کرد
با مُهر ساداتی هم که همراه این دختر است
ان شاء الله تا آخر عمر خدمتگزار مادرش حضرت زهرا سلام الله خواهد بود

شناخت

عشق اگر و اما نمی شناسد
فقط تو را
تو را می شناسد

گل

تا با خاک دمخور نشوی
گل نمی شوی

مذاکره

ژنو می خواهم
تا مذاکره کنم
تا تحریم ها بیشتر شود
از دست و دلبازی نفس می ترسم

مشکل

مشکلش حل شد دیگر سراغم نیامد
یاد رابطه ام با خدایم افتاد

برف بهار

فردا اول بهار است
و امشب اولین برف سال شهرمان بارید
ربیع مبارک

یا رضا

یادش بخیر گنبد و گلدسته های تو
اشکم گرفت،گریه شدم من برای تو

وداع با سیاهی ها

از بین لباس ها پیرهن سفید را درآوردم
تا پیرهن مشکی را درآورم

ربیع الاول

آنان که در سور روضه ها سرخ شدند
بهار را درک می کنند

روضه 8

به بالینت کودکت آمد
سرت را به دامن گرفت
و شاید غریبانه می گفت:
آه رقیه

روضه 7

به حجره رسیدی

با عبای خاکی

انگار در کوچه اتفاقاتی افتاده بود

نگو که یاد مادر نبودی

روضه 6

چقدر مسیر کاخ نا خانه طولانی شده بود
انگار که از مسجد تا خانه
با یاد علی و زهرا

روضه 5

وقتی به کاخ بودی

الحمدلله نوامیست آن جا نبودند

حتی فرزند کوچکت

روضه 4

وقتی جسارت می شد
خوب شد خواهرت از جایی که بالاتر باشد پایین را نمی دید

روضه 3

اکراه بود اما مجبوراً انگور را خوردی
انگار مأمون به روی سنیه ات نشسته بود

روضه 2

وقتی انگور را برداشتی
حس کردم به روی لب هایت شراب ریخت

روضه 1

وقتی به کاخ مأمون رسیدی
من که یاد کاخ یزید و جسارت افتادم