فقط زیبایی
خواستم صبر را معنا کنم
دیدم ریشه های این گیاه تلخ وقتی جان گرفت که زینب در خواب دید که در طوفان به هر جای درخت متمسک شد، جدا شد
تلخیِ صبر برای آن دوران است
و حالا صبر چیزی الّا جمیلا نمی شود
زیاده نوشت:
خوب از مادرت درس ولایت مداری گرفتی
راستی روز معلم برای مادرت چه تحفه ای بردی؟
شنیده ام که برای مادرت ام البنین سپر بردی
و برای مادرت زهرا ...
پیراهنی نمانده بود...
شعر نوشت:
شعرش تازه ی تازه ست
سلام من به تو بانو، به تو بانوی زیبایی
ندیدی جز تجلی را، ندیدی جز جمیلایی
تو هم مجنونی و لیلا، تو هم فرهاد و هم شیرین
تو شادی آفرین هستی، دلیل حظ دنیایی
تو زیبابینی و زیبا، تویی زینتگه زیبا
درونت جلوه گر شد دین، تویی یک فرد رویایی
تو خطبه خواندی و انگار پدرجان خطبه می خواند
زبانم الکن از تشبیه، تو همچون مرغ مینایی
یکی خواندت تو را حوّا، یکی گفتنش تویی ساره
یکی مریم تو را خواند و یکی هم گفت زهرایی
برو شاعر سر اصلش، بگو از لحظه ی وصلش
کنار باغ گل بود و کنار حس تنهایی
دلش با روضه همسو شد، خیالش رفت،تا کوفه
شنیدش صوت قرآن را، عجب قاریِ قَرّایی
***
برو زینب نمان اینجا، اماان از مردم اینجا
برو زینب همین حالا، به یاد کربلایی ها
- ۹۴/۰۲/۱۵
وزن اگرتویی ما کداممان مردیم؟......اگر تو روح زنی زن پرست می گردیم
*خدا قوت جوون*