نگاه یک اسدزاده شبیه شیر در صحرا
دو چشمش مست از یار و نگاهش غرق در مولا
به روی دست او بوسه ز لب های علی بود و
الا یا ایها الساقی ادرکأساً و ناولها
به تاب جعد مشکینش همه مجنون، همه شیدا
که او شیرین ترین فرهاد و لیلاتر ز هر لیلا
دو دستش چون یداله و نگاهش هم که عین اله
و عین چشمه جوشان شبیه موجی از دریا
به وقت جنگ در صفین صف دشمن به هم لرزید
ز چشمش مالک اشتر چنان ترسید در آنجا
بلی عباس حیدر هست، نگاهش هم چنان حیدر
و سلمان می شود سلمان به شرط لطف این آقا
عموی اکبر واصغر، عموی حضرت قاسم
اخ الزینب، چنان محسن برای حضرت زهرا
به وقت فضل بخشنده به وقت جنگ رزمنده
ابوفاضل، اباالقربة، برای تشنگان سقا
خلاصه کربلا، بلوا، کفیل زینب و حوراء
تمام هست خود را داد، سری شد بین آن سرها
- ۰ نظر
- ۱۴ اسفند ۰۰ ، ۱۴:۰۳