زیر باران
جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ
زیر باران رقیه تنها شد
اتفاقی مقابلش رخ داد
وسط کوفه ناگهان انگار
چادرش از سرش زمین افتاد
***
اشک ها روی رخ غلطیدند
مغجرش به روی دست غبار
قبلاً این صحنه را نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
***
آه سردی کشید حس کردم
کوفه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
مادر پیرترش رسیده از راه
***
گفت آرام باش چیزی نیست
به گمانم پریدنی هستی
دست خود را به روی سر بگذار
به گمانم کشیدنی هستی
***
بدنش را تکاند با سیلی
موی او را کشید با خود برد
پیش چشمان بی تفاوت زجر
دخترک بغض خود را می خورد
***
و مجدد به کاروان برگشت
یا علی گفت از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت شام
زیر باران رقیه تنها شد
- ۹۳/۰۸/۱۶