از من به مادر
جمعه, ۵ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۰۱ ب.ظ
من از باران ترین چشمم،که افتادم ز چشم تو
غضب کرده، نمی دانم،پر از ترسم ز خشم تو
به بندم کن، پناهم ده،دوباره زیر پلکانت
عطایی کن، اناری ده،از آن سفره، از آن خوانت
انارت را نگه دارم،درون خمره ای کوچک
شرابی سازم و سازم،جهانی را غزل خوانت
بخوان حالا، مران ما را،مرامت می کشد ما را
بیا لطفی کن ای بانو،نباشم من تک و تنها
دلم نهر و دلم چشمه،کنار چشمتان بودن
دلم می خواهد از بانو،که واصلنی به لیلاها
نه هر لیلای شیرینی،نه هر بانو گوهرشادی
فقط از تو، تو می خواهم،فقط تو گوهرِ شادی
تو شادی با غمی پنهان،میان خانه ی احزان
منم بانو ز چشمانت،منم بانو، منم باران
بیا دفنم کن ای بانو،در آن شیشه، در آن رودت
تمام هستِ من هستی،تمام بود من بودَت
غضب کرده، نمی دانم،پر از ترسم ز خشم تو
به بندم کن، پناهم ده،دوباره زیر پلکانت
عطایی کن، اناری ده،از آن سفره، از آن خوانت
انارت را نگه دارم،درون خمره ای کوچک
شرابی سازم و سازم،جهانی را غزل خوانت
بخوان حالا، مران ما را،مرامت می کشد ما را
بیا لطفی کن ای بانو،نباشم من تک و تنها
دلم نهر و دلم چشمه،کنار چشمتان بودن
دلم می خواهد از بانو،که واصلنی به لیلاها
نه هر لیلای شیرینی،نه هر بانو گوهرشادی
فقط از تو، تو می خواهم،فقط تو گوهرِ شادی
تو شادی با غمی پنهان،میان خانه ی احزان
منم بانو ز چشمانت،منم بانو، منم باران
بیا دفنم کن ای بانو،در آن شیشه، در آن رودت
تمام هستِ من هستی،تمام بود من بودَت
- ۹۳/۱۰/۰۵