کمی مادرانه
چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۰۰ ق.ظ
اگر دلیل خلقت عالم باشی
یقیناً برای رفتنت رخصت باید بدهی
تو همه ی حقانیت شیعه را در خود جمع کردی
و با کار آخرت تمامش کردی
گفتی به پسرعمویت که دفنت کند بی سر و صدا
و پسرعمویت هم گفت سمعاً و طاعتاً
اما چرا شب؟
شب رفتی و شب رخت سفید پوشیدی تا نبیند رُخَت را
تا سیاهی شب سیاهی بدنت را ستاری کند
ولی بازویت...
علی فهمید و تازه داغش تازه شد
و فهمید حال و هوای پسرش را
و حسن دعا می کرد یک حرف را
و اگر آن حرف مال او می شد
او هم راحت می شد
حسن میم می خواست
میمی که میخی آن را به اول اسمش آویزان کند
یقیناً برای رفتنت رخصت باید بدهی
تو همه ی حقانیت شیعه را در خود جمع کردی
و با کار آخرت تمامش کردی
گفتی به پسرعمویت که دفنت کند بی سر و صدا
و پسرعمویت هم گفت سمعاً و طاعتاً
اما چرا شب؟
شب رفتی و شب رخت سفید پوشیدی تا نبیند رُخَت را
تا سیاهی شب سیاهی بدنت را ستاری کند
ولی بازویت...
علی فهمید و تازه داغش تازه شد
و فهمید حال و هوای پسرش را
و حسن دعا می کرد یک حرف را
و اگر آن حرف مال او می شد
او هم راحت می شد
حسن میم می خواست
میمی که میخی آن را به اول اسمش آویزان کند
- ۹۳/۱۱/۲۹