میم شین

به امید گوشه ای نگاهی تا نگاه من و تو عوض شود

میم شین

به امید گوشه ای نگاهی تا نگاه من و تو عوض شود

میم شین

در این فضا سعی شده در کمال ایجاز و اختصار و با نگاهی نو و جدید به بررسی مسائل اطراف پرداخته شود.
شاید اگر من رنگ عمل به نوشته ها بزنم و با وجودم قلم بسایم بهتر شود.
دعا کنید

پیام های کوتاه
  • ۱ فروردين ۹۹ , ۱۳:۵۹
    بهار
  • ۲۹ اسفند ۹۸ , ۱۴:۴۱
    شفا
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۳/۰۴/۱۱
    سگ
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۹ خرداد ۹۸، ۱۳:۲۶ - مینا
    عالی
  • ۲۲ مرداد ۹۷، ۱۸:۳۲ - باران
    ...
پیوندهای روزانه

الگوی فاطمه ی صغیره

يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۰۸ ق.ظ
اذیت می شوید نخوانید
ای رقیه!
ای فاطمه ی صغیره!
درد گوش شما ارث مادری است
***
مادرت بود و عمویت
گوشوراه بود
و حالا نیست
و عمویت در پی گوشواره ی مادر
حالا می فهمی چرا موی خودت سپید است
الگویت عمو است
  • میم شین

نظرات (۹)

:'(
پاسخ:
گریه می کنیم یه دریا
سلام
تو کوچه دارم میگردم 
با دستای پر دردم 
ام گوشوارتو  مادر
آخرش پیدا نکردم
خونمون این طرفِ
کجا میری بیابیا
تا خونه راهی نمونده 
تورو خدا راه بیا

ممنون به خاطر مطالب ارزشمندتون
ان شالله در پناه بانو ی دو عالم سال خوبی پیش رو داشته باشید

یاعلی
پاسخ:
سلام
قریب یک دهه مسیر خانه از این سو بود
  • میلاد فرضی زاده
  • ارمنـی بود و ارمنی زاده، ظــرف خالی گرفــت در دستش

    آمــد و تــوی صــف نذری گفت: ((السلام علیــک دُردانــه((

     

    پچ پچی دور او به راه افتاد، عده ای خنده، عده ای مبهوت

    زیر لب دختری غضب می کرد: ((مــردکِ ارمنــیِ دیوانــه((!

     

    سرِ خود را گرفت پایین تر، بغـــض تلخی گرفــت جانش را:

    )) من محب حسین(ع) و اولادش... آشنایم نه اینکه بیگانه((

     

    صفِ دلواپسی جلو می رفت، ارمنی در دلش چه غوغا بود

    روضه خـوان از رقیـّــه بانو خواند، از سه ساله میانِ ویرانــه

     

    توی حالِ خودش پریشان بود،فکر بیماریِ پسر در سر

    ناگهان مردی از سرِ صف گفت: ((شد تمام و نمانده یک دانه((!

     

    همه رفتند و ارمنی آمد، با قسم، با گلایه و اصــرار

    زد عقب هر کسی جلو آمد، رفت با گریه آشپزخانه ...

     

    یک نگاهی به دیگِ خالی کرد، گفت:((باشد قبول آقاجان...

    من همانم که دیگران گفتند ... مــردکِ ارمنیِ دیوانــه ((!..

     

    پای خود را گذاشت در کوچه، دلخور از خویش و از ندامت ها

    دستِ رد خورده بود بر قلبـــش، رفت خــانه چه نا امیــدانه

    وسطِ دسته ظهــرِ عاشـورا، پسـری با صلیــب بــر گـــردن

    ناگهان ویلچرش زمین افتاد... وَ پسر روی پاش، مردانه

    پاسخ:
    همه چی در این بیت است
    الگویت عمو است...
    پاسخ:
    حسن
    سلام
    هعی:(
    پاسخ:
    سلام

    تشکربابت این همه مطالب ارزشمند
    اجرتون بامادر....
    پاسخ:
    ممنون

    عزیزم تا در فکر آنی که چه بخورم که حلق را خوش آید و چه بگویم که خلق را خوش آید،به مقصود نخواهی رسید »شهید دستغیب کتاب توحید
    سلام
    به روزم...
    پاسخ:
    سلام
    ممنون خیلی به موقع و خوب بود
    افسوس که ما فهمیدن آنها سختمان است...
    پاسخ:
    غیر فابل باور هستند
    من هم غم نوشتم لطف میکنین تشریف بیارین
    پاسخ:
    حتماً
    به روی چشم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">