ارسال روضه
جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ
در تقویم های ما این مطلب را نوشتم
و حالا عمل به قولم
و از شما خواهش می کنم نخوانید
و پیشاپیش از مادر سادات عذر می خواهم و دلیلش هم بماند
نوشتم از ابراهیم، برادر مادرم
وقتی از دنیا رفت
رسول خدا گریست
به رسول خرده گرفتند و رسول پاسخ دادند که گریه برای عزیزان از احساسات است
ولی نبایدهایی هم دارد
و حالا لا یوم کیومک یا اباعبدالله
دشت کربلا - بعد از ظهر روز دهم
اولین نفر از بنی هاشم اذن خواست
بی معطلی اذن داده شد
فقط چند قدم پیش رویم قدم بزن
قدم زده شد
جلوه نبوی کار دست سپاه دشمن داد
جلوه ی علوی کار دست، علی داد
و بعد از کام در کام نهادن و خوردن تشنگی بابا
بگذریم و علی شد ارباً اربا
و بگذریم
پدر می رسد از راه
با آه
نه اشتباه نوشتم
پدر می افتد در راه
با صیحه
1.ولدی
2.ولدی
3.ولدی
4.ولدی
5.ولدی
6.ولدی
7.ولدی
و کم کم همراه خارج شدن دم از بدن علی ش
جان از بدن خودش هم به در می شود
لخته های خون داخل دهان را جابه جا می کند
و التماس می کند
فکرش را بکن امام التماس به مأموم کند
و می خواند
انار دانه دانه ی بابا، بگو پدر...
تو هم ذوالقرنین شدی مثل بابایم
کوتاه کنم
و سری هم به مدینه بزنم
وقتی امام به مأموم التماس کرد
و آن جا مأموم چشم گشود...
و حالا عمل به قولم
و از شما خواهش می کنم نخوانید
و پیشاپیش از مادر سادات عذر می خواهم و دلیلش هم بماند
نوشتم از ابراهیم، برادر مادرم
وقتی از دنیا رفت
رسول خدا گریست
به رسول خرده گرفتند و رسول پاسخ دادند که گریه برای عزیزان از احساسات است
ولی نبایدهایی هم دارد
و حالا لا یوم کیومک یا اباعبدالله
دشت کربلا - بعد از ظهر روز دهم
اولین نفر از بنی هاشم اذن خواست
بی معطلی اذن داده شد
فقط چند قدم پیش رویم قدم بزن
قدم زده شد
جلوه نبوی کار دست سپاه دشمن داد
جلوه ی علوی کار دست، علی داد
و بعد از کام در کام نهادن و خوردن تشنگی بابا
بگذریم و علی شد ارباً اربا
و بگذریم
پدر می رسد از راه
با آه
نه اشتباه نوشتم
پدر می افتد در راه
با صیحه
1.ولدی
2.ولدی
3.ولدی
4.ولدی
5.ولدی
6.ولدی
7.ولدی
و کم کم همراه خارج شدن دم از بدن علی ش
جان از بدن خودش هم به در می شود
لخته های خون داخل دهان را جابه جا می کند
و التماس می کند
فکرش را بکن امام التماس به مأموم کند
و می خواند
انار دانه دانه ی بابا، بگو پدر...
تو هم ذوالقرنین شدی مثل بابایم
کوتاه کنم
و سری هم به مدینه بزنم
وقتی امام به مأموم التماس کرد
و آن جا مأموم چشم گشود...
- ۹۴/۰۲/۲۵