ششمین پرده - شب ششم
روضه خوان شروع می کند.
یاد جمل بخیر.خون حیدر در رگ حسن جاری شده و حالا در رگ قاسم جا گرفته.
پدربزرگش نبوده که به قاسمش رزم بیامزود ولی عوضش یکی را تعلیم داده که حتی نگاهش هم برای دشمن کافیست.
عباس بن علی در هیبت آموزگار این شیربچه را تعلیم می دهد.
شب و ماجراهایش شروع می شود. شب قدر عاشوراییان.
هرکسی حس و حالی دارد و قاسم هم در بین پهلوانان حق خودش را نشان می دهد.
- عمو من هم شهید می شوم؟
- شهادت در نظر تو چگونه است؟
- حلواتر از عسل
عمو گریه می کند.
عمو و برادرزاده از شدت گریه سخنی به زبان نمی آورند.
- قاسمم تو به بلای عظیم دچار می شوی
...
اصلاً این خانواده انگار جور دیگر باید آزمایش شوند. باباش در کودکی از دنیا رفت.
لطفاً تعجب نکنید. ماجرای کوچه را دنبال کنید می فهمید که بابای قاسم با زهر شخصی دیگر از دنیا رفت نه با زهر همسر. سم کودکی جگر بابای قاسم را تکه تکه کرد نه سم همسر ...
روز آزمایش فرا رسید. اما مرحله ی اول آزمون مرحله وبایت مداری است.
- عمو بروم؟
جواب عمو منفی است.
باید صبر و حلم این شیر مؤمن بالا رود تا حریفی برایش پیدا نشود.
عمو خود تفسیر انفال است پس جلوی خواسته ی قاسم می ایستد تا قاسم روحش بیشتر قد بکشید - جسمش هم دقایق دیگر قد می کشد-
دقایق دیگر این ولی شناس با دستخط لرزان بابا برمی گردد.
اذن داده می شود.
هماورد می طلبد.
رجز می خواند.
پسر ازرق شامی می آید
برنمی گردد
دومی می آید
برنمی گردد
سومی می آید
برنمی گردد
چهارمی
خودش
او هم برنمی گردد
حالا نوبت آن می شود که این یل را هم دوره کنند
بگذریم
فقط همین قدر بدانید که قاسم زیر سم اسب ها قدش هم قد می کشد
یا علی
- ۹۵/۰۷/۱۶