قاسم قد می کشد
چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۳ ق.ظ
نگاه یک حسن زاده به لب های عمو بود و
کمی از شهد حلوایی درون یک سبو بود و
و کامش تلخِ از دوران به دنبال عسل بود و
گذر از این گذار سخت، گذر از تار مو بود و
میان خیمه با جانش، کمی حرف شهادت شد
دلش دنبال بال و پر، شهادت آرزو بود و
و روز معرکه آمد، همه هوشش، همه کارش
همه جانش، همه نایش، همه هو بود و هو بود و
نگاهش سمت بالا و دو چشمش سمت زهرا و
به اشک دیده می شوید، دمادم در وضو بود و
تیمم می کند وقتی که سنگ از روبرو آمد
خلاصه لحظه ی آخر، سبو بود و عمو بود و ...
- ۹۶/۰۷/۰۵