به باطن سلمان، به ایمان سلمان شک دارم
من به سلمان شک کردم
نمی دانم چرا وقتی دید که دستاس
1 خودش می چرخد حالش عوض شد
انگار نمی دانست که همه در تسخیر این حضرات هستند.
1.حضرت جواد الا ئمّه ، امام محمّد تقى صلوات اللّه علیه حکایت فرماید:
روزى پیامبر اسلام صلّلى اللّه علیه و آله توسّط سلمان فارسى رضوان اللّه تعالى
علیه پیامى براى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها فرستاد.
سلمان گوید: همین که جلوى درب منزل آن مخدّره رسیدم ، ایستادم و سلام کردم ؛ سپس متوجّه
شدم که حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها
مشغول قرائت قرآن است و آهسته آیات قرآن را بر لب زمزمه مى نماید.
و دیدم که سنگ آسیاب بدون آن که دست حضرت روى آن باشد، در
حال چرخش و دور زدن است و کسى را نزد حضرتش نیافتم .
برگشتم نزد رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله و عرضه داشتم : یا
رسول اللّه ! جریان مهمّ و عظیمى را مشاهده کردم !!
حضرت فرمود: آنچه را دیدى بیان کن ؟
گفتم : همین که جلوى درب منزل دخترت ، فاطمه سلام اللّه علیها رسیدم و سلام کردم ،
متوجّه شدم که وى آهسته قرآن مى خواند و سنگ آسیاب مى چرخید و کسى را هم نزد او
نیافتم .
پس حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله تبسّمى نمود و اظهار داشت : اى سلمان ! خداوند
قلب دخترم ، فاطمه را سرشار از ایمان نموده است ، او تمام وجودش ایمان و یقین مى
باشد و غرق در طاعت و عبادت پروردگار گشته بود.
لذا خداوند متعال فرشته اى را به نام روفائیل رحمت فرستاده است تا وى را کمک نماید.
و همان فرشته بوده است که سنگ آسیاب را براى دخترم فاطمه ، مى چرخانیده است .
و سپس افزود: بدان که خداوند مهربان تمام امور دنیا و آخرت فاطمه را کفایت خواهد
نمود.
الثّاقب فى المناقب : ص 290 ، ح 248.
این شعر رو خیلی دوست دارم. خیلی قدیمیه ولی باهاش کلی خاطره دارم
چقدر آرد نشسته است روی دامانت
فدای گردش دستاس آسیابانت
از آن زمان که تو را از بهشت آوردند
نشسته اند ملایک سَرِ خیابانت
همیشه فصل بهاری - همیشه سر سبزی
اگر چه پر شده از برگ زرد گلدانت
ببین که پلک خدا هم به هق هق افتاده است
به گریه های کبودِ بدون پایانت
سرِ مزار تو حتی مدینه مَحرم نیست
خدا برای همین است کرده پنهانت
اَلا مسافر گندم نخورده ی دنیا
چقدر آرد نشسته است روی دامانت
علی اکبر لطیفیان