نور و آتش به هم نمی سازند
خوش به حال خاک هایی که چادری شدند
این در مرا می کشد پدر
راستی مادر تو چگ.نه گریه می کردی که مدینه به تنگ آمد؟
این روزها کوچه ها پر از بغضند
قطیف شبیه مدینه شده
با گریه خو گرفتم
دس به پهلو گرفتم
نمی دونی علی جون
برای چی رو گرفتم؟
رو گرفتنم به خاطرِ
موی دودیه
از کبودیه
وای وای وای