عید یعنی بازگشت
معاد هم از این ریشه گرفته شده
راه بازگشت ، با فاطمه می شود نه با هفت سین و لباس قشنگ
- ۱ نظر
- ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۱
عید یعنی بازگشت
معاد هم از این ریشه گرفته شده
راه بازگشت ، با فاطمه می شود نه با هفت سین و لباس قشنگ
شهر مدینه شده
محبان فاطمه هم برای گریه کردن باید از این و ان اجازه بگیرند
مردم! فاطمه
میخ بود و لگد و لنگه ی در
محسن و سقط جنین و مادر
چه کنم طبع دلم خونی شد
چه کنم شمع دلم خونی شد
آتش نار و در و یم همسر
لگدی پشت در و زنگ خطر
چه کنم سینه ی من درد آمد
به دلم هر آن چه او کرد آمد
پس نوشتم که دو دست حیدر
و طناب و رخ زرد و مادر
چه کنم چشمه ی چشمم پر شد
غصه خاکی شدن چادر شد
پنجه سنگی کرکس مادر
سرخی صورت و رنگ دفتر
همه اش خون شد و رنگ قرمز
پسرم به بابا نزنی حرف هرگز
قصه ی هیزم خشک، هیزم تر
پر پرواز و پریدن حالا پر
دو سه ماه است که خیل مردم
پی عیشند، شراب و می و خم
شب رفتن، شب هجرت، مادر
شب کوبیدن دیوار به سر
شب کنار تو به سر می آید
در کنار تو سحر می آید
یا رسول الله!
از سپاه فقط اه مانده
از لشکر فقط عده ای لشِ و کر مانده
این ها مزد رسالت رسول مهربانی بود
مزدی که خوب پشت در ادا شد
مزدی که خوب در کوچه ها ادا شد
مزدی که سال هابعد توسط دلقک مست شام ادا شد
مزدی که ...
تا استجابت دعا فقط ساعاتی باقی است
دعا می کنیم که دعای وفات مادر نگیرد
آن قدر رنگ داشت
چادرش هم رنگی شد
روشنی چادرش محله یهودی هار ا مسلمان کرد
آن قدر علی خانه نشین شد
تا
مادر هم به حرف بیاید
می گفت: مثل جنین در رحم شده ای
نمی دانم چرا
ولی
مادر نان پختن را فراموش کرده است
همه ی نان هایش شور است
انگار آردش را با اشک خمیر کرده
بلال از شام با خود اذان پرسوز آورده بود
اگر بچه ها به داد زهرا نرسیده بودند
پای اذانِ بلال جان می داد
با خودم فکر می کنم مادر اگر بخواهد سال جدید عیدی بدهد
به تلویزیون چقدر بابت حفظ شعائر اسلامی عیدی می دهد؟
وقتی پرسیدند برای زن بهترین چیز چیست
فقط زهرا جوابش را می دانست
نه مردی را ببیند
نه مردی او را ببیند
وقتی خیبر را فتح کرد
کسی فکر نمی کرد علی این قدر دستش باز است
وقتی ماجرای سقیفه پیش امد
کسی فکر نمی کرد علی این قدر دستش بسته است
وقتی قابیل از روی حسادت هابیل می کشد
دختر خلیفه اول هم از روی حسادت با حرف های نیش دار دختر همسرش را می کشد