خرمشهر را خدا آزاد کرد
خدایا مرا از شهر نفس آزاد کن
- ۰ نظر
- ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۵
وقتی که فکر نیست
پس من نیستم
پس دیگران جای من فکر می کنند
و من می شوم مستمسک دست این و ان
فراموشم شده طعم عسل را
فراموشم شده وزن غزل را
فراموشم شده وزن و قوافی
کجایی ای امام بشر حافی
فراموشم شده باب المرادی
امام کاظمین، جار الجوادی
فراموشم شده هفت مقدس
علی، موسی، جواد و این مثلث
فراموشم شده من قلب بغداد
نشد، من می روم صحن گوهرشاد
چقدر مثل همند، بابا، پسرها
جواد و حضرت سلطان و موسی
هرسه راضی و و جواد، هرسه موسی
هرسه عالی و علی و مست زهرا
دلم تنگ حریم کاظمین است
دلم مست شمیم کاظمین است
فراموشم شده حبس مدامت
فراموشم شده جاه و مقامت
دلم می سوزد از حبس و سیاچال
دلم می سوزد از گودی و گودال
دلم می سوزد از آن لحظه ای که
دلم می سوزد از یاد سری که
به روی نیزه هم یاد خدا بود
تنش آن جا نبود و کربلا بود
تن نازش اسیر باد و خورشید
به روی سینه اش جاپای تردید
مردد شد ولی دیر است، خیلی دیر
شنیدش ناله های مادر ی پیر
نمی دانم حسین آیا کفن شد؟
ولی یادم نرفت، موسی کفن شد
به روی تخته پاره با غلامان
شده شهری همه سوزان و گریان
به یادم امده وزن غزل را
همان وزن امام است بین غل ها
از مشهد زنگ زد
گفتن جبران دفعاتی که زنگ زده بودی
اشکم در آمد
کس نخارد پشت من
حتی خودم
می گویند شیرازی ها تنبل اند
پس بیا مرا ببین