معنای بسیج

به فکر معنای بسیج افتاده ام
بسیج امروز یعنی کارت بسیج برای کسر خدمت
بسیجامروز یعنی کارت بسیج برای قبولی در دانشگاه آزاد که بدون کنکور هم می شود قبول شد
بسیجیعنی امر به معروف با لحن اشک آور و احساسی
بسیج امروز یعنی نهی از منکر با لحن نرم 
آن قدر نرم و آرام و احساسی می گویند که اشک طرف مقابل در می آید
امر و نهی از جنس نوعی گاز 

---

اما این ها حرف های مردم است
ولی من هنوز می گویم بسیجیان به فکر گمنامی هستند
هنوز متوسلیان ها هستند که خبری از آن ها نیست
هنوز هادی ها و تورجی زاده ها هستند
هنوز هستند کسانی که مثل علی در کلام رهبری بسیجی واقعی هستند
پی بی نامی و پی بی نشانی 
پلاک هایشان را در اروندهای شهرشان گم کرده اند تا در گمنامی تمام به دنبال یار برای حضرت صاحبشان باشند
و این است بسیج
و با افتخار می گویم که بسیجی ام
 

بازی لی لی و گرگم به هوا

کلام قائدم را قاعده ی زندگی ام کردم
گرگم به هوا همبازی می خواست
پس لی لی کشیدم
در گشت و گذار خانه ها به انتها رسیدم
به هشت
حتی بازی هایمان هم بوی رضا دارد

مشک

در مشک آبرو ریختم
آب را که بردند
با چه رویی به خیمه برگردم

سبد کالا

در کنار مرغ ها و تخم هایش جای کرامت انسانی گم شد

قم بی سوادی

سواد ندارم
درک مقامت سخت است
از قائمت حرف او و آخر بیشتر به سالخوردگی ات می خورد
دارد یک غم دیگر به سال های طولانی غیبتم اضافه می شود

زبان

زبان شدم
شبکه های پنچره حرف هایم را شنیدند
ثمره گفت و شنود خشنودی من بود یا رضا!

سه پر

سپر نداشت
قنداقه دستانش را بسته بود
برای پرواز دو پر می خواست
از گلویش سه پر درآورد

پنج به اضافه ی چند

گفت به 5+1 امیدی ندارد
نظرش 5+9 بود

کشف جدید

صحن ها را قدم زدم
اسمال طلا را پیدا کردم
گوشه گوهرشاد گوهر تاب را کشف کردم

بی ولایتی، نه

خیال خامی ست که بی خامنه ای سر کنیم