همیشه می گفت جبران می کنم
پس روی سینه اش نشست
شمر را می گویم
جانباز صفین
- ۳ نظر
- ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۴۶
همیشه می گفت جبران می کنم
پس روی سینه اش نشست
شمر را می گویم
جانباز صفین
در هوای گرم مدینه
برف آمد
طوفان شد
کولاک شد
بهمن شد
کوچه بسته شد
مادر گیر افتاد
تنها با یک بچه
و چند گرگ
می گفت به عشق لبخند ولی نهی کرد
شهید خلیلی است دیگر گاهی دلش لبخند ولی را می طلبد
چیزی تا شام نمانده بود
ولی در گوش برادرش می گفت گرسنه است
پیش چشمان نابینا حجاب داشت
و ما فقط پیش چشمان نابینا حجاب داریم
بقیه محرم شده اند
دستش که بسته شد
چشمانش را بست
تا نبیند که زهرا ...
ولی مسیر برگشت مسجد تا خانه
همه چیز را نشان داد
به لکنت افتاد
هر که بود می افتاد
چرا که مادرش افتاد
پسر کوچک است دیگر ، گاهی می افتاد
به لکنت
هر چه کرد الف باشد
دال نگذاشت
با نقطه های خونی شبیه
ذال شده
مادر است دیگر گاهی تا می شود
باران که ببارد
دوشنبه هم که باشد
می توان با فرزند زهرا خواند:
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
اگر جلوی پدر و مادر خم نشوی
جلوی این و آن به رسم تملق خم خواهی شد
حتی اگر امام روبرویت باشد
خوب می خواند
ولی کو گوش
حرف را باید زد و حق را باید بلند فریاد زد
تا اثر کند
گوش هم پیدا می شود
تو بگو